روزهای ماه آگوست هم داره به سرعت میگذره اصلا این ماه خیلی سریع گذشت که البته برای من خوبه. هرچی تندتر بهتر! حالم بد نیست و هفته ۳۴ رو میگذرونم و بشدت سنگین شدم و صبحها بشکل پفکی از خواب بیدار میشم! این آقای شیطون برادر محمودی هم حسابی در حال لگد اندازیهاش هست و هرچی هم خواهش میکنم که کمی رحم کنه راضی نمیشه. محمود هم در هر لحظه ای از فرصت استفاده میکنه و میاد میگه(baby talk!) که میخواد با نی نی صحبت کنه و بعد براش کمی شعر به زبون خودش میخونه و حبیبی میگه و بعد هم میگه(Enough) یعنی بسه! یا اگه کار خوبی کنه لباسش رو بپوشه و کفش پاش کنه یا دستشویی بره حتما به بیبی خبر میده که یعنی ای بابا از من یاد بگیر خنگ خدا!!!
محمود اما در این ماه خیلی خیلی تغییر کرده بطوری که اصلا هر روزش با دیروز متفاوته. از نظر درک و گفتار و رفتار هر روز بزرگتر میشه. من البته با بچه های دیگه مقایسه اش نمیکنم چون میدونستم که دیرتر از بقیه به حرف میافته چون باید سه زبون رو با هم هضم کنه ولی پیشرفتش منو خوشحال میکنه. من هیچ اصراری برای یادگیری هیچ کدوم از زبونها بهش نمیکنم و میزارم خودش از هرچی که بیشتر باهاش راحته یاد بگیره و استفاده کنه. البته زبون انگلیسی فعلا براش غالب هست ولی برای ارتباط با من از کلمات فارسی استفاده میکنه که گاهی باعث تعجبم هم میشه. وقتی توی یخچال میخواد جعبه شیر کاکایو رو نشون بده میگه ایز اینا! که تا یه مدتی گیج بودم چی میگه! لهجه فارسیش که مال ده بالاست! هرچی هم درستش رو بگم باز با لهجه مصری صحبت میکنه!
شبها باید حتما کتاب محبوبش رو بخونه و هی هم به من میگه ماما شو می!(mama show me) و من باید یکی یکی ازش بپرسم و هی میگه و میگه و در ضمن باید به موزیک مورد علاقه اش هم گوش بده. وقتی که اون موزیک تموم میشه خودش میگهBed & night night! و میزارمش توی تختش و میخوابه. هنوز هم از تخت بچگیش استفاده میکنه و هنوز تختش رو عوض نکردم. فکر کنم تا سه سالگی با همین سر کنیم چون فعلا از نرده هاش نمیتونه بیرون بیاد و خودش هم جاش رو دوست داره.
همونطور که گفتم موسیقی مهمترین بخش زندگی محمود هست. یعنی برای هر کاری که میکنه باید موسیقی همراهش باشه گاهی موسیقی مهد کودک و گاهی هم موسیقی پاپ که من نمی فهم چرا اینقدر به بعضی آهنگها وابسته هست. بهرصورت گاهی من و باباش اینقدر خسته هستیم که ازش خواهش میکنیم که به سکوت رضایت بده ولی هی میگه بابا موزیک که البته حرف ک رو هم خیلی تاکید روش میکنه یکجوری میگه که آخر هم مجبور میشی براش بگذاری!
از ماه پیش روزهای دوشنبه در منطقه خودمون برای بچه ها و خانواده هاشون یک گروه تشکیل دادیم(playgroup) که همه اهالی دور و بر جمع میشن و یکی و دوساعت بچه ها بازی میکنند و مادرها یا پدرها هم یه نفسی میکشند. البته زمانش طوریه که بیشتر مادرها هستند تا پدرها ولی بیشتر هم مادرهای خارجی هستند تا خود مصریها. شاید بخاطر تنها بودن ما در اینجا بیشتر اقلیت که ما باشیم دوست داریم که با دیگران ارتباط برقرار کنیم. بهرصورت محمود از این گردهمایی ها حسابی لذت میبره البته اول خجالت میکشه و بعد هم حسابی شارژ میشه که دیگه نمیشه آوردش خونه. این چند هفته اخیر بجای دوشنبه سه شنبه ها رفتیم و با یکسری خانواده پاکستانی و آمریکایی و مکزیکی و مصری دیدن کردیم که محمود با این دختر کوچولوی مصری امریکایی حسابی دوست شده و باهم جریانهایی دارن. دختر کوچولو خیلی بانمکه و یکسال از محمود بزرگتره و گاهی هم به عنوان خواهر بزرگ بهش میگه نه این کار رو نکن یا اینطوری باش. خلاصه با هم دنیایی دارن. انگار هفته پیش انگشت محمود رو پیچونده بود و محمود هم با گریه اومد پیشم خلاصه بعد با هم آشتی کردن ولی از اون روز محمود میگه(Selma fingit!) که یعنی که داستان فینگر و دوستش سلما رو هر روز بیاد میاره.
بچه ها دنیای کوچیک و زیبایی دارن با هم بازی میکنند و یه ثانیه قهرن و دوباره آشتی. خیلی دنیای زیبایی هست. همه این دوران رو گذروندیم و بعدها با ورود به دنیای نه چندان مهربون خیلی از خصلتهای خوبمون رو از دست دادیم. گاهی حضور و رفتار محمود به من یادآوری میکنه که میشه دوباره این خصلتها رو زنده کرد.
ماه رمضان هم که دیگه از هفته آینده شروع میشه و مردم اینجا انگار قراره قحطی بشه در حال خالی کردن سوپرمارکتها هستند. حس و حال رمضان اینجا همیشه برای من زیباست و یکی از بهترین ماههایی هست که من ازش در اینجا خاطره دارم. امسال بالاخره برای محمود یک فانوس خریدیم که از دیدنش خیلی خوشحاله و توی این ماه براش روشن خواهیم کرد. گفتنی هنوز زیاده توی ذهنم ولی این آقایی که اینجا با من نشسته داره شکمم رو سوراخ میکنه پس باید بلند شم. ازتون ممنون که بیادم هستید فقط دعا کنید که این ماه آخر رو به سلامت بگذرونم و نی نی با عید فطر بیاد که خیلی خوب میشه 🙂
شاد شاد باشین و ماه رمضان از الان مبارک…
سلام عزیزم
پسرکوچولوی عرب ما اسمش معلوم نشد چیه؟
اون فکر کنم عرب اصیل باشه از لان مامانشو اذیت میکنه از اون شیطوناست
الهی.ناز اون محمود با ایز ایناشو من بخورم
مواظب خودتون باشید
وای چقدر خوردنیه این محمود کوچولو، با اون گزارش دادنش به نینی و توام حرف زدن انگیسی و فارسی و عربی . حبیبی گفتنش هم باید خیلی شنیدنی باشه. خدا حفظتون کنه. خیلی خوب شد که این ÷ست جدیدرو نوشتید. خوش باشید همیشه
خیلی مواظب خودت باش.اسم کوچیک شما چی هست؟
اگه اجازه بدید من شمارو لینک کنم؟
راستی شما کجا زندگی میکنید؟
مصر چه جالب .. من عاشق اونورا هستم چقدر جای تاریخی و دیدنی داره خوش بحالتون جای ما هم حسابی بگردید . اسمتون رو هم که پرسیدم برای لینک کردن بود چون من معمولا اسم همه مامانا رو در کنار نینیهاشون مینویسم حالا که دوست ندارید هیچ مشکلی نیست:)
omidvaram ke ninit slem be donya biad .khoshhalam ke halet khoobe mahmoodio beboos.esme in yeki golpesar chi gharare bashe?
ماشالله محمود بزرگ شده و خیلی خیلی دوست داشتنی با این سه زبانی که در هم آمیخته…..خوشحالم که حالتون خوب هست ایشالله این ماه آخر رو هم به سلامت می گذرونید و یه نی نی ناز و دوست داشتنی دیگه مثل محمود جون رو در آغوش می گیرین….راستی از علاقمندی محمود جون به موسیقی هم خیلی خوشم میاد و از ارتباطی که با داداش کوچولوش از حالا پیدا کرده…یادم باشه اگر بچه دوم خواستم از تجربیاتتون استفاده کنم….
دعا می کنم نی نی نازمون که تو راه هست یه پسر خوب و حرف گوش کن باشه و حسابی با مامانیش همکاری کنه ….که بعد از به دنیا اومدنش …ما از خواندن نوشته های ناز مامانیش محروم نشیم …..
ماه رمضان به یادتون هستم و برای زایمان راحتتر دعا می کنم….اراده تون ستودنی است و قطعاً نتیجه عالی خواهید گرفت.
سلام خانومی. چقدر از خوندن پستت و فهمیدن اینکه همگی خوبین خیالم راحت شد. ایشالا که هر چه ز.دتر به سلامتی فارغ بشی. رمضان تو هم مبارک باشه . ببوس گل پسر 3 زبونه رو و از طرف من هم ماچش کن. قربونت.بای
salam,vay cheghad khoshhalam ke nini dare miyad,ishalah be salamti biyad va namdar bashe
mahmoodi kocholo ham ke dige eyval dare,khoda hefzesh kone,bache khob 3 ta zaban be in sakhti ro mikhad harf bezane,bayad havasho dasht
rasti esme nini ro chi mikhayn bezarin?residane mahe ramezan ham mobaraketon bashe,ishalah khodavand emsalm eydi nini salem o sarehal beheton bede
ya hagh
امیدوارم به زودی از این فرایند حاملگی و زایمان بعدش راحت بشی. تنها نگرانیم اینه که بعدش دیگه نتونی بنویسی. یه نی نی جدید، محمود کوچولو، دوران نقاهت و شیر دادن های پیاپی………… از همین حالا خسته نباشی.
من اعتراض دارم…به خودما! وقتی من اینجا رو خوندم هیچ کی هنوز نیومده بود. اصلا گاهی وقتی موقعیت حرف زدن نیست و میرم برمیگردم یادم نیست حرفام رو زدم یا نه؟
خلاصه حبیبی ببخشید 🙂
این حبیبی گفتن محمود با هاگ گفتنش خونه ما هم راه بیدا کرده…ببوسش که خیلی خوردنی شده. البته اگر نی نی توی دلی اجازه میده.
خیلی به یادت هستم مامانی عزیز. ببینم حالا اسم این نی نی ماه مضونی (ماه رمضون به دنیا میاد دیگه؟ یه کم بعد تره ولی) چی هست؟ رمضون که نیست ها؟ (شوخی کردما به دل نگیری)
فکر کنم اگر بدونه اینجا به اسم برادر بزرگشه اعتراض داشته باشه. حسابی منتظر تلاش تازه ات برای یه زایمان خوب و راحت انشالله هستیم. خیلی مراقب خودت باش و زود زود تر بنویس (اگر آقایون خانواده اجازه دادند)
خیلی برچونه شدما ایندفعه!
راستی مامانم چشمهاش آب مروارید آورده…تا قبل از رفتن ما ایشالله عمل میشه و خوب میشه اما میدونی که از خودش نشنیدم و خودش اونطوری حرف زد. گاهی وقتها این دوری راهه که مسائل رو بیچیده می کنه وگرنه یک وقتی می بینی همونجا هم هستی کاری از دستت ساخته نیست. خلاصه درکت می کنم اما به خودم و خودت میگم که غصه نخوریم. چون خیلی از چیزهایی که هی به خودمون میگیم که اگر بودم اینطوری اگر بودم اونطوری واقعا اگر هم بودیم عملی نبودند.
سلام مامانی
خوش به حالت
چه محمود با مزه ای داری
انشالله این یکی هم به بامزه گی محمود باشه و صحیح و سالم
ماه رمضون هم داره میاد خوشحالم
التماس دعا
مامان مهربون محمود جون….دو کامنت خوشگل برام گذاشته بودین که در هر یک سوالهایی بود…در مورد دندانپزشکی ….فکر کنم از دو سالگی…حداقل سالی یک چک آپ لازمه….البته اگر نی نی مون به مواد قندی و شکلات و… زیادی علاقه نشون بده شاید شش ماه یک چک آپ….البته من از پستهای قبلی تون متوجه شده بودم که محمود جون رو به مسواک قبل از خواب عادت دادین و از طرفی محمود جون شیر را باشیشه نمی خورد و شیر مادر هم الان هشت- نه ماهی است به گمانم نمی خورد….پس خیلی هم نگران نباشید….اون کودک دو ساله و دو ماهه که در مطب دیدم و هشت دندانش پوسیدگی داشت…مادرش می گفت که هنوز شیر مادر می خورد و شب تا صبح می می مامانی در دهانش است که اینها خیلی روند پوسیدگی را تشدید می کند….در مورد آرمان هم دکتر تاکید کرد که شیشه شیر را تعطیل کنم و به خصوص نیمه شب بهش ندم…
من هم از یکسالگی آرمان به دنبال این بودم که به مسواک عادتش بدم ولی اشتباهی که کردم این بود که به نظرم نیازی نیست در ابتدا مسواک را با خمیر دندان همراه کنیم…یعنی تا دو نیم و حتی سه سالگی شاید مسواک به تنهایی کافی باشد…آخه بچه ها بلد نیستند در این مقطع آب را تف کنند و بیرون بریزند …از آن گذشته بو و طعم خوشایند خمیر دندانهای بچگانه باعث می شود که تمایل به خوردن آن داشته باشند و من هر وقت مسواک برای آرمان میاوردم دوست داشت خمیر دندان را بخورد …برا همین می ترسیدم مضر باشد و ….
البته الان یکماهی است که یاد گرفته دهان پر از ابش را خالی کند و خمیر دندان هم خیلی کم -اندازه نخود – میزنم و بهش میگم زیاد بزنی دل درد می گیری و خوشبختانه پذیرفته…ولی تا همین چهار پنج ماه پیش مشک داشتم با هاش….
شربت آهن هم زیر دو سال می دادم ولی به گمانم تغذیه مناسب باشد نیازی نیست….
ببخشید با این اوضاع و احوال مجبورید کامنتهای طولانی مرا بخوانید
آرمان کماکان مهد کودک میره و مهدش رو دوست داره ولی به نظر من کاملاً طبیعی است که نی نی ها مثل آرمان و محمود به مامان می چسبند…من هم اگر برای استراحتی دراز بکشم آرمان ناراحت میشه و میگه»چشماتو باز کن….بلند شو…» انگار که دوست دارند مادر را همیشه سرحال و زنده ببینند…انگار که می ترسند با خوابیدن مامانی او را از دست بدهند….نمی دانم یک جور نیاز هست براشون…و چاره ای نداریم تحمل کنیم…باورتون شاید نشه که بگم چقدر کار عقب مونده در خونه دارم و گاهی فرایند پخت یک غذا برایم ساعتها طول می کشه چون وسطش مدام کار و تعطیل می کنم تا به نیازهای آرمان که بیشتر بغل کردن…حرف زدن…بازی کردن…هست برسم….ولی این راهیه که انتخاب کردم ….هیچ نگران نباش اگر محمود جون زیادی بهت می چسبه …همه چیز به زودی درست میشه….
اینجا در فروشگاههای شهروند و اکثر پاساژها می توان دمپایی های مناسب با مدلهای مختلف برای محمود جون پیدا کرد…من برای آرمان یک جفت از پاساژ سپهر در خیابان درختی شهرک غرب گرفتم و دو جفت زرد رنگ و آبی (که یک جفتش رو در مهد کودک استفاده می کنه) از فروشگاه شهروند سعادت آباد گرفتم…..خوشحال میشم برای محمود جون دمپایی، لگو، پازل، کتاب و هر چیزی که بگید تهیه کنم و ارسال کنم اگر دوست داشته باشین….محمود جون هم برای من مثل آرمانی است…ببوسیدش.
بازم ببخشید با این اوضاع و احوال تون پرحرفی کردم…
مامان محمود بیمعرفت نیستما نمیتونستم کامنت بذارم برات
در مورد سوالت اره دانیال دیر وقت میخوابه
ایشالا این ÷سر گلت را هم زودتر به دنیا بیاد و اقا محمود گللت همین جوری براش برادزی کنه حبیبی؟؟
الهی قربون اون ایز این برم من راستی محمود شما از دانیال من 1 ماه بزرگتره؟
این سن بچه ها هر روزشون با روز قبل فرق داره خیلی جالبه برای من بعضی وقتا احساس میکنم خیلی عقب میمونم ازش نمیدونم میتونم جوابگویی همه نیازهای روحی اون باشم میتون با این سرعت یادگیریش تو این سن براش مفید باشم ؟؟ خدا کمکم کنه
سلام مامان محمود راستش نه مهد نمیزارمش کار نمیکنم در ضمن اصلا دلم نمیاید من خیلی وابستم بهش متاسفانه تا حالا 10 دقیقه هم پیش کسی نذاشتمش
دلم برات تنگ شده بود .خيلي برام مهمه بدونم چيكار ميكني .انگار خودمم كه دارم دوباره تجربه ميكنم ………اگر ميرسي بيشتر بنويس
ممنون از اینکه برامون کامنت گذاشتین. و براتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم می دونم بارداری و داشتن بچه کوچیک خیلی پشتکار و همت می خواد که حتماً شما دارید
روی این حبیبی ( :رو هم ببوسید
امیدوارم که نینی به سلامتی هر وقتی که دوست داری تشریف بیاره!
مکالمه محمودی برای من هم آموزنده بود. واقعا باید سعی کنیم بعضی از خصلت های دوران کودکی مان را حفظ کنیم.
من یک همکار مصری دارم. روز اول ماه رمضون می گفت که ما تمام ماه رو جشن می گیریم. این اولین سالش هست که اونجا نیست و برایش عجیب بود که هیچ خبری می تونه نباشه! خلاصه که بهتون خوش بگذره.
سلام مامانِ محمودی
من هم از آشناییت خیلی خوشخالم
مطمین ام تجربیاتت در زبون باز کردن محمودی, به زودی به درد من هم میخوره. مراقب خودت و داداش محمودی باش این روز ها
منم به زودی خاطره ام رو مینویسم
سلام.امیدوارم حالتون خوب باشه.شما و پسر گلتون.من یه ایرانی هستم که کاملا به زبان عربی تسلط دارم.لهجه مصری هم قدری بلدم.تو نت دنبال لهجه مصری مگشتم که وب شما رو دیدم.مشتاق شدم بدونم که شما چند ساله اونجایین.چه جوری میشه لهجه مصریو کاملا یاد بگیرم؟امیدوارم بتونید به سوالهام جواب بدید.این lمیل من:parsayee@yahoo.com
سلام مامان خانومی
این روزا هم داره برای ما بسرعت وبرای تو بکندی میگذره
باور کن دارم روز شماری میکنم تا تو به سلامتی بارتو رو زمین بذاری
خوشحالم چون یه هفته گذشت
وسه هفته مونده
سلام مامان محمود عزیز خیلی لطف کردی که به من سر زدی. من هم از آشنایی با شما خیلی خوشحالم.
انشاا… هر دو پسر گلت سالم و سر حال باشن همیشه. محمود جون چه پسر دوست داشتنی ای هست, خیلی نازه. الهی خدا حفظش کنه.
راستی ممنون از نظر لطفت در مورد مطالب مربوط به تجربه های بارداریم. خوشحال میشم اگه بذاریم تو وبلاگ خاطرات زایمان. با یه ایمیل می فرستم به مدیر وبلاگ.
سلام مامان محمود و مامان برادر محمود
خيلي وقت بود كه بهت سر نزده بودم. از اينكه مي بينم براي محمود يك برادر مي آري خيلي خوشحال شدم. دوتا بچه هم جنس واقعا عاليه. بهت تبريك مي گم.
بببخشید که یک کم دیر شد! مهمون داری 🙂
اما، آره همکارم مرد خونگرمیه. تازه اومده اما از همون اول که فهمید من هم مسلمانم هی یک جوری سر صحبت را باز می کنه و سوال می کنه. از وقتی ماه رمضون هم شروع شده هی برای من و یکی دیگه که اون هم مسلمونه لینک سایت های مختلف را می فرسته! همین الان که اومدم برات اینو بنویسم یکی فرستاده! 😉
آره این بنده خدا هم همین فکر رو می کرد. یک کم که براش توضیح دادم، دیدم روی سرش داره شاخ در می آد بی خیال شدم!
راستی کی لندن بودی؟ چی شد سر از مصر در آوردی؟ ما هم این روزها با این سریال حضرت یوسف هی میایم مصر! چه تکنولوژی ای داشتنا…
سلام.خوبی؟ کجایی؟
سلام ازتون ممنونم.انشاءالله حمودی حیطلع عریسا کویسا و انت تنجبین ولدک السالم و الصالح بالعافیه تماما.ببخشید همه چی قره قاتی نوشتم.بیش از این یادنگرفتم.خواستم تو جمع هم ازتون تشکر کنم.
چه گول خوردنی؟! فکر کنم نصف بیشتر مردم اینجا دوست دارند از این جا در برند و بیان توی آفتاب اونجا! اما من کلا بارون رو خیلی دوست دارم. به من سخت نمی گذره 🙂 راستش رو بخوای اون قدر هم که انتظار داشتم این جا بارونی نیست. یعنی من خیلی بیشتر از این ها در نظرم بود.
نی نی تون خوبه؟
سلام خوبم
خبری ازت نیست نگران موندم
اومیدوارم این روزا رو خیلی خوب سپری کنی
محمود منو هم محکم ماچ کن
سلام مامان محمود خوبی محمود خوبه مسافر کو چولوت چطوره
راستش دانیال اصلا ساعت مشخصی برای خواب نداره هر وقت خوابش بیادمی خوابه اریا هم شب دیر میاد 10:30 شب میرسه خونه به طبع برنامه ما خیلی بهم ریخته است ولی خب فعلا راضیم تا مدرسه هم خیلی مونده
کلا دانیال 12 ساعت میخوابه هر ساعتی بخوابه 12 ساعت بعد بیدار میشه
سلام.سلامت باشي .
در ضمن ممنونم كه لااقل شما به پست لوط من خنديديد . فكر كنم بچه ها خيلي جدي گرفته بودندش!
cchera dige up nemikoni?khoobi?ninihat chetoran?
سلام…ایشالله که خوب و خوش و سرحالین؟ هم خودتون و هم نی نی آیندهمون و محمودجون و……
راستش آرمان هم تا همین خرداد ماه از آرایشگاه می ترسید….تازه تو خونه هم که بابایی و من می خواستیم موهاشو مرتب کنیم جیغ و دادش کل ساختمون و محله رو بر می داشت به طوریکه ترجیح می دادیم وقتی خوابه موهاش رو مرتب کنیم که این کار گاهی دو سه روز طول می کشید چون هر طرف سرش رو در یک مرحله از خواب می تونستیم مرتب کنیم و طرف دیگر را شروع نکرده بیدار میشد….تا اینکه اوایل خرداد ماه برای اولین بار بردمش ارایشگاه …گریه کرد و به من چسبید و اجازه نداد پیش بند بهش ببندند و همه لباسهای من و خودش رو پر از مو کرد…..بار دوم که اواخر خرداد بردم در کنارش ایستادم ولی دیگر گریه نکرد و آقای آرایشگر یه عروسک کوچولو تارزان مانند، دستش داده بود و با یه آب پاش کوچولو که تو هم موهای اینو مرتب کن و آرمان حواسش به اون عروسک بود و البته نگران و منو می پایید که دورتر نروم….این دفعه که بار سوم بود خیلی همکاری کرد در واقع مثل یک پسر خوب نشست و من هم در گوشه ای از سالن روزنامه ورق می زدم ….
فکر می کنم از یک جایی باید شروع کرد تا ترسشون بریزه….محمود جون هم اگر بار اول گریه وزاری بکنه مطمئن باشین که دفعات بعدی متوجه خواهد بود که این کار هیچ خطری برایش ندارد و نخواهد ترسید……
سلام خانومی. چطوری؟ خوبی؟ نیستس چند وقته…. حتما داری حسابی استراحت می کنی. محمودجون خوبه. خیلی ماچش کن و مراقب خودت باش. بوس.بای
این ماه آخر چقدر سخته! می دونم. اما دیگه چیزی نمونده. یه کم دیگه تحمل کنی پسر خوشگلت توی بغلته. امیدوارم هر دوتون سالم و سرحال باشین و ما رو هم بی خبر نذارین.
سلام عزیزم ممنون از اینکه بهم سر میزنی من هر چی کامنت میذارم نمیرسه.چرا؟
سلام گفتم یه احوالی ازتون بگیرم. خوبین؟ نی نی خوبه؟
سلام مامانی
خوبی؟ یک خبری از خودت و شیطونک هات بده!
سلام مامان محمود عزیز
یک دنیا از بابت محبتت ممنونم. این روزها ما (من و بابایی) سخت در تلاشیم که زبون کیاراد رو کشف رمز کنیم!!
شرمنده دیر بهتون سر زدم. امیدوارم که حالتون خوب خوب باشه. پسرهای گلت خوبن؟ (نی نی و آقا محمود عزیزمون که داره داداش بزرگه میشه).می بوسمشون.
امیدوارم زایمان خوب و راحی داشته باشی…
سلام. یعنی نی نی دنیا اومده که دیگه نمیآی؟!!!
سلام
من اتفاقي وبلاگ شما رو پيدا كردم
از متن جالبتون خوشم اومد. راستي چرا چند وقته كه آپ نمي كنيد و مطلب اضافه نمي كنيد.
منتظريم از حال خودتون ما رو خبر كنيد .
از كوچولي چه خبر ؟