سلام من برگشتم! راستش هنوز مهمونهای عزیزم اینجا هستند ولی دیگه دیدم یا باید بنویسم یا در اینجا رو تخته کنم……بهار به تمام زیبائی و خاکی بودنش در مصر خودش رو نشون میده. بهار اینجا یعنی طوفانهای شن که بهش خمسین میگن. تا یکماه دیگه احتمالا کم و بیش ادامه داره البته هنوز مثل پارسال خیلی شدید نشده.
این عید برای من خیلی خوب بود چون این مهمونهای عزیز واقعا همه چیز رو برای ما کامل کردند و محمود هم خیلی خیلی خوشحال بود از دیدنشون. محمود برای اولین بار دائی عزیزش رو میدید و با اینکه هرگز همدیگر رو ندیده بودن انگار که سالهاست باهاش بوده و با اینکه اول خیلی تعجب کرده بود ولی بعد از گذشت یکساعت با دائی و زن دائیش بازی میکرد. توی این روزها سرمون به کمی گردش در داخل شهر و سفری به شرم الشیخ گرم بود. من خودم هم قبلا به شرم نرفته بودم. جای بسیار زیبائی بود و این موقع از سال بهترین زمان رفتن به این منطقه هست چون با شروع تابستون خیلی خیلی گرم خواهد بود البته باز هم هرموقع سال به این منطقه برید توریست پیدا میکنید.
ما در قسمت خلیج نعمه(Na’ama Bay) جا گرفتیم و هتل در کنار ساحل و نزدیک به خیابون اصلی که پراز رستوران ها و اماکن تفریحی بود قرار داشت. بعد از ساعت 10 شب دراین رستورانهای شلوغ جای رفت و آمد پیدا نمیشد. قبلا اکثر توریستهای این منطقه رو ایتالیائیها تشکیل میدادن ولی ما هر چه دیدم روس ها بودن! اینقدر زیاد بودند که مغازه دارها همه روسی صحبت میکردند و تمام منوهای غذا بعد از انگلیسی به روسی نوشته شده بود!!!! در طول روز مردم وقت خودشون رو یا توی آب یا به آفتاب گرفتن میگذرونن و البته ورزشهای آبی هم که جای خودش رو داره.
ما هم در یک اقدام بسیار شجاعانه تصمیم به غواصی گرفتیم! شوشو برای اینکه به مهمونها خوش بگذره این برنامه رو ترتیب داد که یک تنوعی از کنار آب نشستن داشته باشیم. البته میخواست که ما با لباس و اینا به عمق آب بریم که در آخر به غواصی در سطح آب کفایت کردیم. بنده از بچگی از عمق و شنا در عمق زیاد ترس دارم. هر چی هم که کلاس شنا رفتم و تمرین کردم با اینکه شنا بلدم فکر رفتن به عمق منو وحشت زده میکنه. خلاصه با ترس و لرز و به امید جلیقه نجات و این حرفها راهی شدیم. نگرانی دیگه من محمود بود که در این کشتی کوچیک چطوری از صبح تا عصر سرگرمش کنیم! خلاصه اول که وسائل غواصی و اون کفشهای خنده دار رو تحویل گرفتیم و بعد از یکساعت بهمراه یک گروه نزدیک 20 نفر راهی شدیم. بعد از یکساعت سوار کشتی شدیم و با اصرار شوشو به بالای کشتی رفتیم که نمای بهتری داشته باشیم ولی من از ترس اینکه محمود حرکت کنه و توی آب بیافته خیلی دلهره داشتم. ولی محمود هم پسر خوبی بود و سفت ما رو چسبیده بود. بعد از یک مسافتی کشتی نگه داشت و همه ریختند توی آب! ما که خیلی سنگین سرجامون نشستیم و گفتیم در مراحل بعدی میپیوندیم! شوشو رفت و برگشت. دریای سرخ به علت داشتن ماهیهای زیبا و محیط دریائی جالب خیلی توریست ها رو جلب میکنه. خلاصه بعد از نهار دیگه دل رو بدریا زدم و دیدم بچه های فسقلی میرن و برمیگردن من هم محمود رو سپردم به باباش و به کمک یه غواص رفتم توی آب و واقعا هنوز فکر میکنم که باید این کار رو از اول میکردم. خیلی تجربه جالبی بود و زیر آب خیلی زیبا بود. حالا سعی میکنم هر بار به این منطقه بریم حتما این تجربه رو داشته باشم. محمود طفلی رو هم جلیقه پوشوندیم و آوردیم توی آب ولی وقتی قیافه های ما رو دید ترسید و نموند! باباش یک کم غمگین شد فکر میکرد که محمود باید زیر آبی بره!
خلاصه این هم از اوقات ما در یک سفر دلنشین، البته محمود همچنان شیطونی میکرد اونجا هم و همون روز اول در بدو ورود به اتاق هتل پرید روی تخت پاش رفت بین تختها و هی لنگ میزد. سریع دکتر آوردیم و گفت چیزی نشده ولی برای چند روز پاش رو کامل روی زمین نمیگذاشت. الان هم دوباره همون ویروس کذائی رو گرفته و دوباره بساط ما براهه. اخلاقش هم عجیب در حال تغییره. اصلا دیگه آروم نمیشینه و هر چی که مطابق میلش نباشه جیغ میزنه. خیلی این دوره برام سخت بوده چون همیشه یک بچه آروم و زیاد اذیت گری نبوده حالا حس میکنم داره بزرگ میشه و میخواد که نظر خودش رو به ما تفهیم کنه.
الان بیشتر کلمات مختلف رو بکار میبره و من بیشتر میفهمم که چی میخواد و چی میگه. پنجشنبه هفته گذشته 28 مارس که در سفر بودیم از شیر گرفتمش به دلایل مختلف. اما چون این از شیر گرفتن خیلی به آرومی بود اصلا هیچ کدوممون اذیت نشدیم. اول نوبت روزهاش رو کم کرده بودم بعد شیر شب رو قطع کرده بودم و خوابوندش رو به پدرش محول کرده بودم که هیچ مشکلی نبود و بعد هم یک وعده در صبح بود که اون هم بجای شیر بهش سریع صبحانه میدم که دیگه گله ای نموند و چند بار صبح گفت مه مه و من هم گفت بریم صبحانه بخوریم و اول بهش کمی آب دادم و طفلکی قبول کرد. برای خودم بیشتر ناراحت کننده بود تا اون ولی هر دو خوب تحمل کردیم. این هم یک مرحله دیگه از بزرگ شدن محمود بود که گذشت.
خوب این هم انشاء من برای تعطیلات نوروزی خود را چگونه گذراندید!؟ امیدوارم که همه اوقات خوبی داشتید و مرسی از همه دوستان که بهر طریق جویای حال بودن. راستی آخر گزارش باید بگم که محمود داره برادر بزرگ میشه! باقیش باشه برای پست بعدی 🙂
سلام نازلی جون.از این طرفا رد میشدم گفتم سری بهت بزنم …خوشحالم تعطیلات خوبی داشتی و بهت خوش گذشته. امیدوارم همیشه دلت شاد و لبت خندان باشه عزیزم. پیشاپیش قدم نو رسیده رو بهت تبریک میگم. بوووووس
salam
omid ke beheton khosh gozashte bashe
hale hamegi ham khob bash
babate khabare akhar ham tabrik
shad bashid
ya hagh
سلام سال نو مبارک خوشحالم که بهتون خوش می گذره . از بابت خبر هم تبریک می گم و آرزوی سلامت و سعادت دارم.
hooooooooooooooooooooooooooooooora! mobarake! be salamti , tabrik migam….
salam khanumi khoshhalam ruzhai khubi dashti o hesabi khosh gozashte makhsusan hamrah mehmunhai dust dashtanitun….
shad bashid…
چه انشا كاملي .چه تعطيلات خوبي ………اين شرم الشيخ منو ياد كتابهاي تن تن ميندازه ……
سلام .سال نو مبارک .امیدوارم سال خوبی در کنار همسرت و پسرک کوچولو داشته باشی. از نی نی کوچولو هم خوب مراقبت کن تا به دنیا بیاد. آفرین به این جرات.من که اصلا حوصله یه بچه دیگه رو ندارم!
وای چه با مزه. تبریک میگم یه دنیا. امیدوارم که قدمش براتون پر از برکت و شادی باشه. فقط غیر مترقبه اش چی بود دیگه؟
مواظب خودت باش.
مامان محمودی از خوندن پستت هزار تا فکر به کله ام زد و صد تا حرف برای نوشتن به ذهنم رسید ، اما با اون شوک ماهرانه ی آخر پستت همه چی یه دفعه از سرم پرید . باور نمی شه !!!! واقعا بهت تبریک می گم . خیلی خیلی خوشحالم . بهت تبریک می گم به خاطر نی نی جدید و به خاطر شهامت و شجاعتت در شروع دوباره ی این راه که به نظرم تا اینجاش خیلی سختی داشته . ولی به جای تو خوشحالم و ارزو داشتم که می تونستم من هم به این نتیجه برسم . ازت یه خواهشی دارم ، برام بنویس ، خیلی برام جالبه که بدونم چطور با خودت کنار اومدی و به این نتیجه رسیدی که یه نی نی دیگه بیاری ! آخه من اصلا نمی تونم با خودم در این مورد کنار بیام .راستی ،در مورد شیطنتهای محمود باید بگم که چون همسن نوراست کاملا درک می کنم چون نورا هم نسبت به گذشته بیشتر جیغ می زنه و بیشتر شیطنت می کنه و حرف شنویش هم کمتر شده ، خب فکر کنم همه ی اینها کاملا مربوط به سنشون باشه و غیر طبیعی نیست . در ضمن خیلی سال جدید رو خوب شروع کردی ، امیدوارم سالی که در پیش داری پر از شادی و شادکامی باشه
vai mobarakeeeeeeeee
kheghadr khoshhal shodam 🙂
بابا سورپرایز. بعد از خوندن سطر آخر شوکه شدم . اول رفتم و تاریخ رو نگاه کردم که نکنه این «به رسم اول آوریل باشه» بعد دیدم نه انگار جدیه. خیلی خوشحال شدم. تبریک میگم بهتون و شجاعتت رو تحسین می کنم. خیلی ها معتقدند که برای بچه دار شدن بهتره فاصله زیادی نباشه بینشون.
بچه ها در آستانۀ دو سالگی خیلی بهانه گیر و لچباز میشند. دو سالگی سن بدیه چون به قول خودت میخواندنظرشون رو به ما تفهیم کنند و بلد نیستند چطوری. میگذره این دوران هم و دوباره به حالت اولشون منتها با بینش بیشتر برمیگردند.
خیلی خوبه که غواصی کردی. غواصی یکی از آرزوهای منه. به نظر من خیلی خوبه آدم کاری رو که میخواد انجام بده و به این فکر کنه ممکنه همچین موقعیتی بعدا گیر نیاد. من بالن سواری یکی از آرزوهام بود. تو هلند همچین موقعیتی داشتم که این کار رو بکنم ولی کنس بازیم گل کرد و گفتم صدو پنجاه یوروووو. بعدآ ارزونترش رو پیدا میکنم و این شد که تا به امروز نتونستم بالن سواری کنم و الان مثل چی پشیمونم ولی خوب تصمیم گرفتم اگه از چیزی خوشم میاید تو بدست آوردنش تعلل نکنم
خوش باشید و این محمود «داداش کوچولو» رو از طرف من ببوسید.
سلام
حالا که خودت نوشتی باید بگم :حال عروس من خوبه گفته باشم من از حالا خواستگارم البته برای پسرم
ببین چه شوکی به همه وارد کردی مامان خانوم!
زود باش بیا دیگه
بیا بگو
ما همه خوشحال و هیجان زده شدیم 🙂
سلام
من که بازم میسرم
هزر چند شما نسری
این ارث مصریاست که تا بچه کوچولو هست یکی دیگه بیارن
من که تا سالهای اینده هم همچین تصمیمی ندارم
انشالله نی نی وماما سالم باشن