امروز چهارشنبه ۲۳ جولای روز انقلاب در مصر هست. روزی که در سال ۱۹۵۲ با اجرای کودتا حکومت پادشاهی در مصر واژگون میشه. البته این انقلاب در ابتدا تنها با اندیشه براندازی ملک فاروق از حکومت بود ولی با حوادثی که این حرکت با خودش به ارمغان میاره در نهایت حکومت مصر از پادشاهی به جمهوری تغییر میکنه. بهرصورت امروز تعطیلی رسمی هست و هر کانال و برنامه ای رو که نگاه کنید یکجوری به این موضوع اشاره میکنه. حالا چقدر مردم واقعا به این تغییر ایمان داشتند و دارند رو نمیتونم بگم. شاید بعد از سالها زندگی در اینجا بیشتر بشه به شناخت عقاید مردم رسید.
برای من که هر روز خدا برام تعطیلی هست که هیچ فرقی امروز با دیروز نداره ولی خوب شوشو جان امروز افتخار داد و بعد از قرنی سر کار نرفت و دل و من و محمودی رو شاد کرد! محمود که از صبح یا میخواد دوش بگیره یا بیرون بره یا دستور یک خوراکی یا بازی رو میده. اینقدر هم بانمک و خواهش این درخواستها رو میکنه که آدم نمیدونه چطوری یکیش رو رد کنه. اول صبح حالم خوبه و خستگی زیادی جز گرفتگی عضلات پام ندارم ولی هرچی بیشتر به عصر نزدیک میشیم بیشتر این درخواستهاش منو کلافه میکنه. خلاصه امروز که با باباش حسابی بازی کرد و بیرون رفت و شیطونی کرد.
تا لپ تاپ ببینه «کیتی کیتی» (کامپیوتر به زبون محمود!) کنان میره طرفش و میخواد باهاش بازی کنه. امروز که خیلی با ادب خودش رفته بود روی صندلی ناهارخوری نشسته بود و لپ تاپ پدرش هم جلوش باز بود. یک خودکار هم گرفته بود دستش و داشت یادداشت برمیداشت! به پدرش هم اصرار داشت که بشینه و باهاش همراه باشه.
متاسفانه دیگه دوست نداره بعد از ظهرها چرت یکساعته اش رو بزنه و هر گونه بازیی که در میارم کارگر نیست که نیست. در این بهبوهه که من احتیاج به یک استراحت هرچند کوتاه عصرگاهی دارم این هم یکی دیگه از مشکلات جدیده. البته بیشتر دوستای محمود هم دیگه ظهرها نمی خوابن ولی کو انرژی که از ۷ صبح تا ۸ شب باهاش بدوم من؟!
این چند روزه مثلا داره غذا میخوره یهو برمیگرده به من میگه مامی هاگ (hug)(بغل)! یا داره بازی میکنه میاد میگه هاگ! من نمیدونم چرا یهو دلش میخواد که من بغلش کنم؟! اینکه حساس تر شده که شکی درش نیست ولی میبینم که با شوق زیادی همه کارهاش رو به نی نی توی شکم نشون میده و من هم باهاش همراهی میکنم و ازش در مقابل نی نی بیشتر تعریف میکنم کاشکی یه راهی بود میتونستم بیشتر به این کله کوچیکش راه پیدا کنم.
دیگه از کلمه ساری (Sorry)زیاد استفاده میکنه. مثلا چیزی رو میاندازه یا خودش داره راه میره به چیزی میخوره هی میگه اوه ساری ساری! یا بهش میگم کمی اونورتر بشین که منم بشینم میگه اوه ساری! اینقدر خنده دار اینو میگه که فقط دلم میخواد ببوسمش. ولی اگه از دستش ناراحت بشم وقتی کاری بدی انجام میده میاد و میگه معذنت (mazanat)! اون صدای ندامتش توی این معذرت خواهی کاملا مشهوده. آخه من با این پسر فسقلی چی کنم؟!
مرسی گفتنش هم که عین مصریها کشیده و با لحن خاصی گفته میشه یکی دیگه از تکه کلامهاش هست. بعد از غذا اگه غذاش رو خیلی دوست داشته باشه حتما از من تشکر میکنه یا وقتی که باباش بیرون میبرش حتما باید تشکر کنه یا وقتی خانومی که به من توی خونه کمک میکنه براش چیزی بیاره یا در کاری کمکش کنه باید حتما ازش تشکر کنه. با خودم فکر میکردم که این رفتار با گذر زمان درش کمرنگ میشه یا اگه تشویق ما ادامه داشته باشه همیشه بچه قدر دان و با ادبی خواهد موند؟ خیلی زوده که آدم بتونه قضاوت کنه. نه؟
در حال حاضر دلم میخواد برم کنار دریا یا بپرم توی استخر! ولی شوشوی مهربون میترسه که منو از خونه ببره بیرون با این وروجک که ما داریم یهو یه بلایی سرمون بیاد. هرچی هم میگم بابا من هنوز دو ماه دارم میگه نه!!! آخه آدم تابستون که نمیتونه توی خونه بشینه که؟! مردم از دست کولر و بالا پایین رفتن توی این خونه! شاید رفتم از این مرکز خرید نزدیک خونه یه دونه از این استخر پلاستیکیها خریدم من و محمود پریدیم توش! فکر بدی نیست نه؟ آخه ما طبقه همکف هستیم و یه باغچه نسبتا متوسط داریم که من هرگز توش نمیرم! شاید باید به این طریق ازش یه استفاده ای بکنیم. فکر کنم از فرداش این همسایه ما که با نقاب هم هست با بچه هاش میشینن ما رو نگاه میکنن! با این شکم بیش از حد ورقلمبیده دیدنی هم هستم الان!
دیگه جونم براتون بگه که در حال حاضر بهترین میوه فصل انبه یا همون مانگو هست. امروز یه چندتایی خریدیم که بیینیم کدومش مزه بهتری میده. ولی برای من به شدت اعتیاد آوره. یکی که بخورم باید هی چند تا دیگه هم پشتش بخورم که میترسم بعد مریض شم. یه مدت که ویار هندونه داشتم هر دو روز یکبار یه هندونه میخوردم! بیچاره شوشو چشماش درشت تر از حد معمولش هم شده بود که این دیگه چطور حاملگیی هست؟!
خوب تا یادم نرفته خبر باز شدن بلاگ خاطرات زایمان رو بدم که با همت مامان فراز جون راه اندازی شده و در حال حاضر در حال تهیه گزارشات لحظه به لحظه از زبان مادرانی هست که چه به طور طبیعی یا سزارین مامان شدن. واقعا هم ایده جالبی هست و اگه شما هم مامان هستید حتما از تجربه خودتون بقیه رو بهره مند کنید صواب داره! من که یه تجربه نه چندان طولانی با سزارین داشتم انشالله در طی چند ماه آینده با یه تجربه دیگه هم در راه خواهم بود. خلاصه بشتابید که وقت تنگ است و خانمهای پا به ماه نگران در این کره خاکی بسیارند!
خوب دیگه آخر شبی زیاد حرف زدم. امیدوارم که از الان آخر هفته خوبی داشته باشید و تابستون بهتون خوش بگذره.
salam be ghole mahmood sorry ke man adres nazashtam mamnoon ke peidam kardi omidvaram ke zaymanet be salamati begzare rasti nini chie?joolabash abie ya soolati?
سلام مامان محمود جون. ممنوم از اینکه لینک دادی به وبلاگ و ممنونم از فرستادن خاطرۀ جالبت. خیلی خوب بود که در مورد شیر دادن و زایمان طبیعی و سزارین هم توضیح داده بودی .
من انقدر دوست دارم این کلمۀ «سوری » رو بشنوم از دهن بچه ها، انگار آهنگ قشنگی پیدا میکنه با صداشون. یک احساس خاصی بهم دست میده که نمیدونم چیه (البته دوست ندارم بچه همیشه در حالت سوری باشه ها، فقط از گفتن این کلمه خوشم می یاد. فراز فعلاً انگلیسی رو اینطوری میدونه که هرنوع صوت و حرف و کلمه ای رو بساره وبگه اینا رو انگلیسی گفتم. اصولاً هرچی نامفهوم تر باشه حرفش یعنی انگلیسی صحبت کرده. خلاصه که عالمی داریم ما با این انگلیسی حرف زدنای فراز.
خوش باشید همیشه و این روزهای انقلابی بهتون خوش بگذره.
Salaam Mamane Mahmood. kheili delam tang shodeh bood barat va behet fekret mikardam. bebakhshid ke saram sholooghe ba kar va vaghte weblog khoondan va neveshtan aslan nadaram. inshallah ke baby ham besalamati biyad donya. manam kheili doost daram ye bacheye dige dashteh basham vali joratesh ro nadaram.
ghorboonet va felan bye
سلام….خسته نباشین…ممنوناز کامنت زیبایی که برام گذاشتین….این پست تون هم خیلی قشنگ بود…کارهای محمود جون خیلی برام جالبه البته وجه تشابه اش با آرمان زیاده…همین حساسیت شون به موسیقی و مودب و قانونمند بود ….در یک کلام ویژگی های انسانی شون…..و دیگه اینکه آرمان هم بعد از ظهر به زور 45 دقیقه چرتی می زند …و اونهم تازه تو خونه گله میکنه که «بنفشه جون به من نگه، بخواب»….و روزهایی که پیش خودمون هست نمی خوابه…..
در مورد وبلاگ خاطرات زایمان هم که معرفی کردین ممنونم…..
راستی اون فروشگاه گلدونه ها که برات ادرس داده بودم سایت هم داره که یادم رفته بود براتون بنویسم http://www.goldoone.com
روزهای خوبی داشته باشین
salam mamane mahmoode mahraboon o faal. mersi babate tagsime khateratet ba bagieh madaran. azizam garma kheili sakhte va makhsoosan khanoome bardr be khatere tarashohe hormonha az joft bishtar garmesh mishe! man yadame too zemestoon paltoo nemiposhidam! va aslan lebase zemestooni nadashtam… omidvaram oon estakhro rah andazi koni o lezatesho bebari… rasti in anbe bayad chize jalebi bashe, inja ke ma nadarim, az mesi goftane mahmood lezat bordam, in pesare bahoosh o koochooloo ro az tarafe man beboos.
باورم نمیشه فقط دوماه دیگه مونده …. هورااااا! امیدوارم به بهترین شکل طی بشه و مهمون کوچولوتون به موقع خونه ی گرمتون رو روشن کنه …این مدل حرف زدن محمود واقعا بامزه است …گاهی فکر می کنم طفلکی خیلی گیج می شه … هر کلمه ای به یه زبونی ! ولی مطمئنم خیلی توی هوشش تاثیر داره و به فعال تر شدن ذهنش خیلی کمک می کنه … در مورد حس قدردانیش باید بگم که نورا هم دقیقا همین طوره … برای هر چیزی که بهش بدیم به موقع و قشنگ تشکر می کنه ، من فکر می کنم برخورد خودماها با بچه ها در ری اکشنی که ازشون می گیریم خیلی مهمه …اونها دقیقا براساس رفتارهای محترمانه ای که از ما نسبت به خودشون می بینن عمل می کنن …خوشحالم که محمود جون انقدر مودب و قدرشناسه و مطمئنم این طوری باقی می مونه … امیدوارم حس پریدنت توی آب و استخر هر چه زودتر ارضا بشه …کاملا درک می کنم که توی این گرما با شکم سنگین و کم خوابی و کار و کلافگی یه آبتنی چقدر ادمو سرحال میاره …
مامان محمود جون برایت دوباره ایمیل فرستادم. لطفاً ببینید دوباره مشکلی هست. چون من الان با همون یوزرنیم و پسوردی که برای شما فرستادم، وادر وبلاگ شدم.
سلااااااااااااااام بر محمدي گل و مامي مهربونش ! حال واحوالتون چطوره؟
ميگما چه خوبه كه تو از اتفاقات اونجا مينويسي ..براي من كه خيلي شيرينه !
ممنون دوست جون ! من يه مدت نت نميومدم ويه مدت هم خيلي كم ميومدم اينه كه تاحدي از احوالات دوستان ومنجمله شما بي خبرم ولي ميبينم
خبراي خوب خوب درراهه ! واي يه ني ني ناز ديگه ! مبارررررررررررررررركا باشهه
ايشالا تنش سلامت باشه و يه آبجي كوچولوي نناز يا يه داداشي گل واسه محمودي جون بياد كه اونم تنها نباشه ! مواظب خودت باش مامي مهربون ني نيا !
سلام خوب شد نوشتی دلم میخواست ببینم چیکار میکنی .راستش دلم می خواد بدونم تجربه بچه دوم چه حس و حالی داره ؟ قطعا ب یک پسر شیطون بلا . و استراحت کم سخته …………خاطرات زایمانت را خوندم چند مورد بود که واسه زایمان اینده بهت میگم البته حتما خودت مطلعه داشتی اما در مورد شیردهی نمیدونم چرا به بچه گلوکوز دادن …بچه که بدنیا میاد تا 8 ساعت میتونه بدون شیر باشه بنابراین لازم نیست چیزی بهش بدن و لی مهمه که سعی کنی شیر خودت را حتما و حتما بهش بدی …..ضمنا این حرفای مفت که دکترا میزندد که لگن کوچیکه و دیر شده و الان و بلان اصا درست نیست هرکسی لگنش و سیستم بدنش بصورت طبیعی برای زایمان درست شده که زایمان طبیعی را ممکن میکنه مگر اینکه مورد خاص و ویزه ای پیش بیاد …اگر زایمان طبیعی بکنی ممکنه موقع دردها من و فحش بدی اما مطمئن باش بش از این کارت پشیمون نخواهی شد ……..خیلی حرف زدم چیز دیگه یادم نمیاد فعلن
سلام عزيزم خوبي ؟
مي دونم خيلي سخته تو تابستان و باردار يبا يك پسر شيطون و بلا دور از خانواده خدا بهت قوت بده و همه مشكلات را برايت اسان كنه .خدا حفظي كنه عزيزم تو و خانواده و كوچولوهايت را
حرفم بیربطه به نوشته اینت اما مدتی پیش میخواستم بگم و شرایط باعث شد عقب بیفته . گفته بودی دوست داری کویت رو ببینی. اینجا کویت اینقدر مصری هست که زیاد فرقی با قاهره نداره ! شبی که مصر قهرمان افریقا شد. مثل این بود که کویت قهرمان اسیا شده باشه .از بس ماشین ریخته بود بیرون و بوق بوق میکردند و خیابونها رو بسته بودند میرقصیدند.
منم خیلی دوست داشتم بیام مصر و یکسال پیش هم که اقدام کردم فهمیدم به ایرانی ویزا نمیدند و درخواستم رد شد .
سلام خوبید؟شما کجا زندگی میکنید؟
سلام. من اولین بار هست که میام اینجا و از خوندن بلاگت لذت بردم. جالبه یه ایرانی توی مصر … اینقدر روابط کشورها کمه که انگار وجود آدمهاشو هم فراموش کردیم. منم دوست دارم اختلاف سن نی نی دوم با روزانا کم باشه. واسه همینم بعد از این مشتری پرو پاقرص بلاگ محمود کوچولو میشم.
راستی لینکت هم اضافه شد.
salam azizam. hamelegi dovom chetore? man agar feshar khon bala nadashtam delam mikhas nini dovomam ham zood bedonya biyad ke do ta ro ba ham bozorg konam. esme nini dovom chiye? aala ya3ni ne3mat
مامان محمود عزیز، می دونم که تو شرایطی که داری نوشتن برات کمی سخته … اما واقعا شنیدن از این دورانی که تو در حال سپری کردنش هستی برای من یکی خیلی جذابه و دائم به اینجا سر می زنم تا ببینم حال وهوات چطوره … خیلی مراقب خودتو و کوچولوها باش و اگه می تونی بیشتر برامون بنویس …
سلام . خسته نباشی خانومی. نگران کمرنگ شدن ادب و تربیتش نباش. اگه همینجوری این رفتارهای مودبانه اش را تایید کنی، براش نهادینه می شه.
مواظب خودتون باشید و سریعتر یه راه مناسب برای آب بازی پیدا کنید. D:
امیدوارم زایمان راحتی داشته باشید. در غربت سخته. من تجربشو دارم.